روایتی از فراز و نشیبهای سرزمینی در قلب آسیا
10 مرداد 1404
20 دقیقه
تاریخ افغانستان، داستان سرزمینی است که به دلیل موقعیت استراتژیک خود در قلب قاره آسیا، همواره چهارراه تمدنها، مسیر تهاجمها و کانون تعاملات فرهنگی بوده است. این خاک کهن که در دوران باستان با نام “آریانا” شناخته میشد، از هزاران سال پیش از میلاد، میزبان تمدنهای پیشرفتهای همچون تمدن آمودریا بوده است. با ظهور امپراتوریهای بزرگ، این منطقه به بخش مهمی از شاهنشاهی هخامنشیان بدل گشت و سپس با فتوحات اسکندر مقدونی، فرهنگ هلنیستی (یونانی) با تمدن شرقی در هم آمیخت و پادشاهی یونانی-باختری را پدید آورد که نمونهای درخشان از تبادل فرهنگی بود.
در قرون بعدی، افغانستان تحت سلطه امپراتوری کوشانیان به یکی از مراکز اصلی گسترش آیین بودا در جهان تبدیل شد و بناهای باشکوهی همچون بوداهای بامیان در این دوره ساخته شدند. جاده ابریشم نیز با عبور از این سرزمین، آن را به یک قطب مهم تجارت و ارتباط میان چین، هند و روم باستان بدل کرد. با افول کوشانیان، نفوذ ساسانیان و سپس ورود اسلام در قرن هفتم میلادی، فصل جدیدی در تاریخ این منطقه گشوده شد. دین اسلام به سرعت پذیرفته شد و زبان و فرهنگ فارسی دری به عنوان زبان علم و ادب، تمام منطقه را فرا گرفت.
در قرن چهارم و پنجم هجری، افغانستان به مرکز دو امپراتوری بزرگ اسلامی تبدیل شد. ابتدا، غزنویان به رهبری سلطان محمود، شهر غزنی را به پایتختی باشکوه و مرکز تجمع دانشمندان و شاعران بزرگی چون ابوریحان بیرونی و فردوسی تبدیل کردند. پس از آن، سلسله غوریان از قلب کوهستانهای غور برخاستند و قلمرو وسیعی را تحت سلطه خود درآوردند که معماری بینظیر منار جام، یادگار آن دوران است. این دوره طلایی با حمله ویرانگر چنگیزخان مغول در قرن هفتم هجری به پایان رسید و ویرانیهای بسیاری به بار آورد.
با این حال، این سرزمین بار دیگر از خاکستر خود برخاست و در دوره تیموریان، شهر هرات به پایتختی درخشان و مرکز رنسانس هنری و علمی در جهان اسلام تبدیل شد. به همت فرمانروایانی چون شاهرخ میرزا و ملکه گوهرشاد، هنر معماری، نقاشی، خوشنویسی و علم به اوج شکوفایی خود رسید. پس از این دوره، منطقه میان سه قدرت بزرگ یعنی امپراتوری مغولان هند، صفویان ایران و خانات ازبک تقسیم شد.
فصل نوین تاریخ افغانستان در قرن هجدهم میلادی با قیام میرویس خان هوتک در قندهار علیه صفویان آغاز شد. این حرکت زمینه را برای به قدرت رسیدن احمدشاه درانی فراهم کرد که در سال ۱۷۴۷ میلادی، با متحد کردن قبایل پشتون، امپراتوری درانی را تأسیس نمود و اساس افغانستان امروزی را بنیان نهاد. قرن نوزدهم، شاهد رقابت شدید میان امپراتوریهای بریتانیا و روسیه تزاری بر سر نفوذ در این منطقه بود که از آن با عنوان “بازی بزرگ” یاد میشود و به وقوع سه جنگ خونین میان افغانها و انگلیسها انجامید.
قرن بیستم با تلاشهایی برای مدرنسازی کشور توسط پادشاهانی چون امانالله خان آغاز شد، اما این روند با چالشهای داخلی و خارجی فراوانی روبرو گشت. دهههای پایانی این قرن، شاهد رویدادهای سرنوشتسازی بود؛ از جمله کودتای کمونیستی، تهاجم ارتش شوروی در سال ۱۹۷۹، مقاومت مجاهدین، و سپس جنگهای داخلی ویرانگر پس از خروج شوروی. این هرج و مرج زمینه را برای ظهور گروه طالبان و تسلط آنها بر کشور در اواخر دهه نود میلادی فراهم کرد. پس از حوادث یازده سپتامبر ۲۰۰۱، دوره جدیدی با حضور نیروهای بینالمللی و تشکیل نظام جمهوری آغاز شد که خود با چالشهای امنیتی و سیاسی بسیاری همراه بود و سرانجام در سال ۲۰۲۱ با خروج نیروهای خارجی و بازگشت دوباره طالبان به قدرت، افغانستان وارد فصل نامشخص دیگری از تاریخ پرفراز و نشیب خود شد.
سرزمین افغانستان امروزی، یکی از کهنترین مهدهای تمدن بشری است که تاریخ سکونت در آن به دهها هزار سال پیش بازمیگردد. این منطقه که در متون باستانی با نام “آریانا” یا “سرزمین آریاییان” شناخته میشود، به دلیل موقعیت جغرافیایی منحصر به فرد خود، همواره چهارراهی برای عبور اقوام و تبادل فرهنگها بوده است. در هزاره دوم پیش از میلاد، این خاک میزبان تمدن پیشرفتهای به نام “تمدن آمودریا” (یا تمدن باختر-مرو) بود که آثار باستانشناسی آن، از جمله در تپه فُلول، نشان از جامعهای سازمانیافته با هنر و صنعت پیشرفته دارد. با ظهور قدرتهای بزرگ منطقهای، آریانا به بخش مهم و استراتژیکی از شاهنشاهی هخامنشیان تبدیل شد. داریوش بزرگ در کتیبه بیستون از ساتراپیهای باختر (بلخ)، هرات و گندهارا به عنوان بخشی از قلمرو وسیع خود نام میبرد. این دوره، سرآغاز ورود این سرزمین به تاریخ مکتوب جهان بود.
نقطه عطف بزرگ در تاریخ باستان این منطقه، فتوحات اسکندر مقدونی در قرن چهارم پیش از میلاد بود. پس از شکست هخامنشیان، اسکندر شهرهای متعددی را در این سرزمین بنا نهاد که مشهورترین آنها “اسکندریه آریانا” (هرات امروزی) و “اسکندریه قفقاز” (در نزدیکی کابل امروزی) بودند. این حضور نظامی و فرهنگی، زمینه را برای یک آمیختگی بینظیر میان تمدن یونانی (هلنیستی) و فرهنگ شرقی فراهم آورد. پس از مرگ اسکندر، جانشینان او دولت سلوکی را تأسیس کردند، اما دیری نپایید که والیان محلی در باختر اعلام استقلال کرده و “پادشاهی یونانی-باختری” را بنیان نهادند. این پادشاهی که هنر، معماری و سکهزنی آن ترکیبی شگفتانگیز از سبکهای یونانی و محلی بود، برای نزدیک به دو قرن بر این منطقه حکمرانی کرد.
در قرون بعدی، با تضعیف یونانی-باختریان، اقوام کوچنشین سکایی و سپس یوئهچی از شمال به این سرزمین سرازیر شدند و امپراتوری قدرتمند کوشانیان را در قرن اول میلادی تأسیس کردند. دوره کوشانیان، به ویژه در زمان پادشاهی کانیشکا، اوج شکوه و رونق فرهنگی بود. این امپراتوری که قلمرو آن از آسیای میانه تا شمال هند امتداد داشت، به یکی از مراکز اصلی گسترش آیین بودا در جهان تبدیل شد. جاده ابریشم با عبور از شهرهای مهمی چون بلخ، بگرام و هده، این سرزمین را به یک قطب ثروتمند تجارت و تبادل فرهنگی میان چین، هند و امپراتوری روم تبدیل کرد. آثار هنری مکتب گندهارا، که ترکیبی از هنر بودایی و سبکهای یونانی-رومی است، و همچنین بناهای باشکوهی چون بوداهای عظیم بامیان، یادگارهای درخشان این دوره طلایی هستند. سرانجام با افول قدرت کوشانیان، این منطقه تحت نفوذ شاهنشاهی ساسانیان ایران قرار گرفت و تا زمان ورود اسلام، بخشی از حوزه تمدنی ایرانشهر باقی ماند.
ورود اسلام به سرزمین افغانستان در قرن هفتم میلادی، یک تحول بنیادین و سرنوشتساز در تاریخ این منطقه بود. پس از شکست شاهنشاهی ساسانی، سپاهیان مسلمان به تدریج به سمت شرق پیشروی کردند و شهرهای هرات، بلخ و کابل یکی پس از دیگری به قلمرو خلافت اسلامی پیوستند. اگرچه مقاومتهایی از سوی حاکمان محلی صورت گرفت، اما دین اسلام به تدریج و در طی چند قرن، مورد پذیرش عموم مردم قرار گرفت. این دوره، سرآغاز شکلگیری یک هویت جدید فرهنگی بود که در آن، آموزههای اسلامی با فرهنگ و زبان غنی فارسی دری در هم آمیخت. زبان فارسی دری که ریشه در زبانهای باستانی این منطقه داشت، به عنوان زبان رسمی، علمی و ادبی نه تنها در این سرزمین، بلکه در بخش بزرگی از جهان اسلام گسترش یافت و زمینه را برای ظهور دانشمندان و شاعران بزرگ فراهم آورد.
در قرون سوم و چهارم هجری، با تضعیف قدرت خلافت عباسی در بغداد، حکومتهای محلی و مستقلی در خراسان بزرگ ظهور کردند. سلسلههای طاهریان و صفاریان اولین حکومتهای ایرانیتبار پس از اسلام بودند که زمینه را برای استقلال فرهنگی و سیاسی منطقه فراهم ساختند. پس از آنها، سامانیان با مرکزیت بخارا، یک دوره درخشان از رنسانس علمی و ادبی را رقم زدند. در این دوره، شهرهایی چون بلخ و هرات به مراکز مهم علم و دانش تبدیل شدند و بزرگانی چون رودکی، پدر شعر فارسی، در سایه حمایت امرای سامانی به خلق آثار خود پرداختند. این دوره که به “عصر طلایی سامانیان” مشهور است، هویت فرهنگی فارسی-اسلامی را تثبیت کرد و میراثی گرانبها برای نسلهای بعدی به جای گذاشت.
اوج قدرت و شکوه این سرزمین در قرن چهارم و پنجم هجری با ظهور دو امپراتوری بزرگ رقم خورد. ابتدا، غزنویان به رهبری سلطان محمود، از شهر غزنی برخاستند و امپراتوری وسیعی را از شرق ایران تا شمال هند بنیان نهادند. سلطان محمود با لشکرکشیهای متعدد به هند، ثروت هنگفتی را به پایتخت خود سرازیر کرد و غزنی را به یکی از باشکوهترین شهرهای جهان اسلام تبدیل نمود. دربار او محل تجمع دانشمندان، مورخان و شاعران بزرگی چون ابوریحان بیرونی، فردوسی و عنصری بلخی بود. پس از افول غزنویان، سلسله قدرتمند غوریان از قلب کوهستانهای غور در مرکز افغانستان ظهور کردند. آنها با شکست غزنویان، قلمرو خود را گسترش دادند و معماری اسلامی را به اوج شکوفایی رساندند که شاهکار آن، منار شگفتانگیز جام است. این دو سلسله، نقش بسیار مهمی در گسترش اسلام و فرهنگ فارسی در شبهقاره هند ایفا کردند.
دوره شکوه و آبادانی سلسلههای اولیه با یکی از ویرانگرترین رویدادهای تاریخ، یعنی تهاجم مغولان به رهبری چنگیزخان در اوایل قرن هفتم هجری (قرن سیزدهم میلادی)، به طرز فجیعی به پایان رسید. سپاهیان مغول با عبور از آمودریا، شهرهای آباد و پررونقی چون بلخ، هرات، بامیان و غزنی را با خاک یکسان کردند، کتابخانهها را سوزاندند، دانشمندان را کشتند و سیستمهای آبیاری را نابود ساختند. این حمله وحشیانه، ضربهای جبرانناپذیر بر پیکره تمدن و فرهنگ این سرزمین وارد کرد و برای دههها، رکود و ویرانی را به ارمغان آورد. پس از مرگ چنگیز، این منطقه به بخشی از قلمرو ایلخانان مغول تبدیل شد که از راه دور بر آن حکمرانی میکردند و تلاشهایی برای بازسازی صورت گرفت، اما شکوه گذشته هرگز به طور کامل بازنگشت.
با این حال، در اواخر قرن هشتم هجری (قرن چهاردهم میلادی)، این سرزمین بار دیگر از خاکستر خود برخاست. تیمور لنگ، فاتح بزرگ ترکتبار، با مرکزیت سمرقند، امپراتوری وسیعی را بنیان نهاد که بخش بزرگی از افغانستان امروزی را نیز در بر میگرفت. اگرچه فتوحات تیمور نیز با خشونت همراه بود، اما او و جانشینانش، به ویژه پسرش شاهرخ میرزا، به هنر، معماری و علم علاقه فراوانی داشتند. شاهرخ میرزا پایتخت خود را از سمرقند به شهر هرات منتقل کرد و به همراه همسر هنردوست و قدرتمندش، ملکه گوهرشاد بیگم، دورهای بینظیر از شکوفایی فرهنگی و هنری را آغاز نمود که از آن با عنوان “رنسانس تیموریان” یاد میشود.
در این دوره، هرات به قلب تپنده جهان اسلام و مرکز هنر و دانش تبدیل شد. معماری به اوج خود رسید و بناهای باشکوهی چون مسجد جامع بزرگ هرات و مجموعه مصلای گوهرشاد با منارههای سر به فلک کشیده و کاشیکاریهای خیرهکنندهاش ساخته شدند. کارگاههای هنری هرات، به ویژه در زمینه نقاشی مینیاتور و خوشنویسی، شهرت جهانی یافتند و هنرمندان بزرگی چون کمالالدین بهزاد، بنیانگذار مکتب نقاشی هرات، در این شهر پرورش یافتند. همچنین، دانشمندان و شاعران بزرگی چون عبدالرحمن جامی، بزرگترین شاعر قرن نهم، و میرعلیشیر نوایی، وزیر دانشمند و ادیب، در دربار هرات گرد هم آمدند. این دوره درخشان، آخرین عصر طلایی فرهنگی در تاریخ این منطقه پیش از دوران مدرن بود و میراث هنری و معماری آن همچنان مایه شگفتی و افتخار است.
پس از افول قدرت تیموریان در اوایل قرن شانزدهم میلادی، سرزمین افغانستان به میدان رقابت سه قدرت بزرگ همسایه تبدیل شد. بخشهای غربی و مرکزی، از جمله هرات و قندهار، تحت سلطه امپراتوری صفویان ایران قرار گرفتند، مناطق شمالی در دست خانات ازبک بود و بخشهای شرقی به قلمرو امپراتوری مغولان هند تعلق داشت. این وضعیت تقسیم و سلطه بیگانگان برای نزدیک به دو قرن ادامه یافت تا اینکه در اوایل قرن هجدهم میلادی، زمینههای شکلگیری یک حکومت مستقل ملی فراهم شد. در سال ۱۷۰۹ میلادی، میرویس خان هوتک، بزرگ قبیله غلجایی پشتون در قندهار، علیه حاکم گرجیتبار و سختگیر صفویان قیام کرد و پس از کشتن او، حکومت مستقلی را در قندهار بنیان نهاد.
این قیام، سرآغاز حرکتهای استقلالطلبانه در منطقه بود. پسر میرویس خان، شاه محمود هوتکی، با جسارت به قلب ایران صفوی تاخت و در سال ۱۷۲۲ میلادی، شهر اصفهان، پایتخت صفویان را تصرف کرد و برای مدتی کوتاه بر تخت سلطنت ایران نشست. اگرچه حکومت هوتکیان دیری نپایید و سرانجام توسط نادرشاه افشار سرنگون شد، اما قیام آنها نقش بسیار مهمی در تضعیف امپراتوری صفوی و بیدار کردن حس هویت ملی در میان قبایل افغان داشت. این دوره به عنوان اولین گام جدی برای تأسیس یک کشور مستقل به نام افغانستان در تاریخ ثبت شده است.
فصل نوین و اصلی تاریخ افغانستان با به قدرت رسیدن احمدخان ابدالی، یکی از فرماندهان برجسته نادرشاه افشار، آغاز شد. پس از قتل نادرشاه در سال ۱۷۴۷ میلادی، احمدخان که از قبیله درانی (ابدالی) بود، به قندهار بازگشت و در یک لویه جرگه (گردهمایی بزرگ سران قبایل)، به عنوان پادشاه انتخاب شد و لقب “احمدشاه درانی” را برای خود برگزید. او با متحد کردن قبایل مختلف پشتون و همچنین جلب حمایت سایر اقوام، سنگ بنای امپراتوری درانی را گذاشت که اساس کشور افغانستان امروزی محسوب میشود. احمدشاه درانی که از او با عنوان “بابا” یا پدر ملت یاد میشود، قلمرو وسیعی را از خراسان تا دهلی و از آمودریا تا دریای عمان فتح کرد و یک دولت متمرکز و قدرتمند را بنیان نهاد. این رویداد، نقطه عطفی در تاریخ منطقه و سرآغاز تاریخ سیاسی افغانستان به عنوان یک کشور مستقل و واحد است.
قرن نوزدهم میلادی، شاهد یکی از پیچیدهترین و پرتنشترین دوران تاریخ افغانستان بود. این قرن، عصر رقابت شدید استعماری میان دو امپراتوری بزرگ آن زمان، یعنی امپراتوری بریتانیا که بر هندوستان مسلط بود و امپراتوری روسیه تزاری که به سرعت در حال پیشروی به سمت آسیای میانه بود، میباشد. افغانستان به دلیل موقعیت جغرافیایی حساس خود، دقیقاً در میان این دو غول استعماری قرار گرفت و به عنوان یک “دولت حائل” (Buffer State) اهمیت استراتژیک فوقالعادهای پیدا کرد. این دوره از رقابت سیاسی، جاسوسی و نظامی که نزدیک به یک قرن به طول انجامید، در تاریخ با عنوان «بازی بزرگ» (The Great Game) شناخته میشود. هدف اصلی هر دو قدرت، جلوگیری از نفوذ رقیب در افغانستان و استفاده از این کشور به عنوان سپری برای حفاظت از منافع خود بود.
این رقابتها منجر به دخالت مستقیم بریتانیا در امور داخلی افغانستان و وقوع سه جنگ خونین میان افغانها و نیروهای بریتانیایی-هندی شد. اولین جنگ افغان و انگلیس (۱۸۳۹-۱۸۴۲) با تلاش بریتانیا برای نشاندن یک حاکم دستنشانده بر تخت کابل آغاز شد، اما با یک قیام ملی و شکست فاجعهبار ارتش بریتانیا به پایان رسید. این شکست، یکی از بزرگترین تحقیرهای نظامی تاریخ امپراتوری بریتانیا محسوب میشود. دومین جنگ افغان و انگلیس (۱۸۷۸-۱۸۸۰) نیز با هدف کنترل سیاست خارجی افغانستان توسط بریتانیا صورت گرفت. اگرچه این جنگ نیز با مقاومت شدید افغانها همراه بود، اما در نهایت منجر به امضای “معاهده گندمک” شد که بر اساس آن، کنترل سیاست خارجی افغانستان به بریتانیا واگذار گردید.
مهمترین و بحثبرانگیزترین پیامد این دوره، تعیین مرزهای امروزی افغانستان بود. در سال ۱۸۹۳، سر مورتیمر دیورند، نماینده بریتانیا، خط مرزی جدیدی را میان افغانستان و هند بریتانیایی (پاکستان امروزی) ترسیم کرد که به “خط دیورند” مشهور شد. این خط مرزی که بدون در نظر گرفتن پیوندهای قومی و قبیلهای کشیده شد، سرزمین پشتونها را به دو نیم تقسیم کرد و تا به امروز به عنوان یک موضوع مورد مناقشه میان افغانستان و پاکستان باقی مانده است. در نهایت، امیر عبدالرحمن خان، با سیاست سرکوب داخلی و پذیرش کنترل بریتانیا بر سیاست خارجی، توانست یک دولت مرکزی قدرتمند را ایجاد کرده و مرزهای کنونی کشور را تثبیت کند، اما بهای آن، از دست رفتن استقلال کامل افغانستان در عرصه بینالمللی بود.
قرن بیستم برای افغانستان با تلاش برای کسب استقلال کامل و گام برداشتن در مسیر مدرنیته آغاز شد. پس از پایان جنگ جهانی اول، امیر امانالله خان در سال ۱۹۱۹ میلادی به قدرت رسید و بلافاصله استقلال کامل افغانستان را از بریتانیا اعلام کرد. این اقدام منجر به وقوع سومین جنگ افغان و انگلیس شد که اگرچه کوتاه بود، اما در نهایت بریتانیا را وادار به امضای “معاهده راولپندی” و به رسمیت شناختن استقلال کامل افغانستان کرد. امانالله خان که تحت تاثیر اصلاحات در ترکیه و ایران قرار داشت، یک برنامه گسترده و سریع برای مدرنسازی کشور را آغاز نمود. تأسیس مدارس جدید برای پسران و دختران، تغییر در پوشش، اصلاحات قانونی و اداری و تلاش برای صنعتی کردن کشور از جمله اقدامات او بود. اما این اصلاحات شتابزده با مقاومت شدید نیروهای سنتی و محافظهکار جامعه روبرو شد و سرانجام به یک شورش سراسری و سقوط دولت او در سال ۱۹۲۹ انجامید.
پس از یک دوره کوتاه هرج و مرج، نادرشاه به قدرت رسید و پسر او، محمد ظاهرشاه، در سال ۱۹۳۳ بر تخت سلطنت نشست. دوره چهل ساله پادشاهی ظاهرشاه، به ویژه پس از جنگ جهانی دوم، به عنوان “عصر طلایی” و دوران ثبات، صلح نسبی و توسعه تدریجی شناخته میشود. در این دوره، زیرساختهای کشور مانند جادهها، سدها و فرودگاهها با کمکهای خارجی (هم از سوی آمریکا و هم از سوی شوروی) توسعه یافت، دانشگاه کابل به یک مرکز علمی معتبر تبدیل شد و یک قانون اساسی جدید در سال ۱۹۶۴ تدوین گشت که به “دهه دموکراسی” مشهور شد. در این دهه، آزادیهای سیاسی و اجتماعی افزایش یافت، احزاب سیاسی شکل گرفتند و زنان حق رای و حضور در پارلمان را به دست آوردند.
با این حال، این دوره از آرامش و توسعه با یک کودتای بدون خونریزی در سال ۱۹۷۳ به پایان رسید. محمد داوود خان، پسرعموی شاه، با استفاده از غیبت او، نظام پادشاهی را سرنگون و اولین نظام جمهوری را در افغانستان اعلام کرد. داوود خان تلاش کرد تا با رویکردی ناسیونالیستی و نزدیک شدن به اتحاد جماهیر شوروی، قدرت را متمرکز کند. اما حکومت او نیز دیری نپایید و با چالشهای اقتصادی و مخالفت شدید احزاب کمونیستی روبرو شد. سرانجام در سال ۱۹۷۸، حزب دموکراتیک خلق افغانستان با یک کودتای خونین، داوود خان و خانوادهاش را به قتل رساند و یک حکومت کمونیستی را برپا کرد که این رویداد، کشور را وارد گرداب دههها جنگ و بیثباتی نمود.
کودتای کمونیستی ثور در سال ۱۳۵۷ (۱۹۷۸ میلادی) و به قدرت رسیدن حزب دموکراتیک خلق، افغانستان را وارد یکی از تاریکترین و خونینترین فصلهای تاریخ خود کرد. اصلاحات تندرو و مارکسیستی دولت جدید، همراه با سرکوب شدید مخالفان، به سرعت باعث قیامهای مردمی در سراسر کشور شد. اتحاد جماهیر شوروی که نگران سقوط دولت دستنشانده خود بود، در شب کریسمس سال ۱۹۷۹ میلادی، به افغانستان تهاجم نظامی کرد تا حکومت کمونیستی را حفظ کند. این تهاجم، سرآغاز یک جنگ ویرانگر ده ساله بود. مردم افغانستان از اقوام و گروههای مختلف، با تشکیل گروههای چریکی به نام “مجاهدین”، مقاومتی گسترده و سرسختانه را علیه ارتش سرخ و دولت کابل آغاز کردند. این جنگ که با حمایت مالی و تسلیحاتی آمریکا، پاکستان و عربستان سعودی از مجاهدین همراه بود، افغانستان را به یکی از اصلیترین میدانهای نبرد جنگ سرد تبدیل کرد.
پس از ده سال جنگ فرسایشی و متحمل شدن تلفات سنگین، سرانجام ارتش شوروی در سال ۱۹۸۹ مجبور به خروج از افغانستان شد. اما این خروج، پایانی بر جنگ نبود. دولت کمونیستی دکتر نجیبالله تا سال ۱۹۹۲ دوام آورد، اما با سقوط آن، گروههای مختلف مجاهدین که بر سر تقسیم قدرت با یکدیگر اختلاف داشتند، وارد یک جنگ داخلی ویرانگر در کابل و سایر شهرها شدند. این جنگهای داخلی که بر اساس خطوط قومی و سیاسی صورت میگرفت، باعث ویرانی کامل زیرساختهای کشور، کشته شدن دهها هزار غیرنظامی و آوارگی میلیونها نفر شد و کشور را در یک هرج و مرج کامل فرو برد.
از دل همین هرج و مرج و ناامیدی، گروه جدیدی به نام “طالبان” که متشکل از طلاب مدارس دینی در پاکستان بودند، در سال ۱۹۹۴ ظهور کردند. آنها با شعار برقراری امنیت و اجرای شریعت اسلامی، به سرعت مناطق جنوبی و سپس کابل را در سال ۱۹۹۶ تصرف کرده و “امارت اسلامی افغانستان” را اعلام نمودند. حکومت آنها با اعمال قوانین بسیار سختگیرانه، به ویژه علیه زنان، و همچنین پناه دادن به گروههای تروریستی مانند القاعده همراه بود. پس از حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ به آمریکا، که توسط القاعده طراحی شده بود، ایالات متحده به افغانستان حمله کرد و حکومت طالبان را سرنگون نمود. پس از آن، دوره جدیدی با حضور نیروهای بینالمللی و تشکیل نظام جمهوری اسلامی با حمایت جامعه جهانی آغاز شد. این دوره بیست ساله با چالشهای عظیمی چون فساد گسترده، ناامنی و شورشگری مداوم طالبان همراه بود و سرانجام در تابستان ۲۰۲۱، با خروج کامل نیروهای آمریکایی، دولت جمهوری به سرعت سقوط کرد و طالبان بار دیگر قدرت را در سراسر کشور به دست گرفتند و افغانستان را وارد فصل جدید و نامشخصی از تاریخ خود کردند.
نشانی ما در فیسبوک